ناسيونالیسم زخم خورده و ضد کمونیسم پاخورده

آذر ماجدی

اخیرا آقای اسماعیل نوری علا، مسئول سایت "سکولاریسم نو"، در نوشته ای با عنوان "کورش و عصبانيت کمونيستی" خشم ضد کمونیستی شان را با حرارت بسیار بر قلم روان کرده اند. بهانه این لبریز شدن خشم مقاله ای است که من سال پیش در رابطه با گرامیداشت "روز کورش" نوشته ام و امسال تعدادی از دوستان این مقاله را در حول و حوش همان روز در ایران توزیع کرده اند. یک کپی از این نوشته هم برای آقای نوری علا ارسال شده است. مقاله من نقدی است به ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی. این نقد را آقای نوری علا همچون توهینی بخود گرفته اند. چرا؟ من ناسیونالیسم را نقد کرده ام، ایشان به تلافی ادبیات ضدکمونیستی نخ نما شده ای را که دیگر عصر آن هم سر آمده است بر روی کاغذ روان کرده اند. از نظر ایشان "جرم" من اینست که به کورش افتخار نمی کنم. افتخارات ملی برایم جایگاهی ندارد. محل تولدم در من افتخار و حس وطن پرستی ایجاد نمی کند. به این علت که برای من لحظات برجسته و مبارزات آزادیخواهانه و انسان دوستانه تاریخ بشری، صرفنظر از محل شکل گیری و پیشروی مبارزه، مایه افتخار است. برای من مبارزات کارگران صنعت نفت در انقلاب 57 به همان میزان موجب افتخار است که مبارزات طبقه کارگر جهانی برای آزادی و علیه نظام سرمایه، انقلاب اکتبر، جنبش آزادی زن، مبارزات مردم زحمتکش در طول تاریخ برای برابری و عدالت. آقای نوری علا از احساس تعلق من به اردوی آزادیخواه، برابری طلب و سوسیالیستی جهانی برافروخته شده اند و می پرسند که پس چرا "وقت ام را صرف" ایران می کنم. توجه کنید: "من نمی دانم چرا دوستانی همچون خانم ماجدی، که در گذشتۀ ايران هيچ بارقه ای از نور رستگاری نمی بينند، و افتخار به دست آوردهای انسانی گذشتگان را نادرست می دانند، و همۀ جنبش های جوانان ما را خالی از هويت و تاريخ می بينند، و با اين نفرت از گذشته سخن می گويند، اينقدر وقت شان را صرف يک ملت از زير بوته درآمدهء بی هويت و بی پدر و مادر می کنند. اصلاً، با اين عقايد ضد ناسيوناليستی و ضد ميهن دوستی، چرا نمی روند حزب شان را در خدمت يک ملت «آدم حسابی» بگذارند و وقت عزيزشان را صرف يک عده مردم خون آشام در سراسر تاريخ می کنند؟ بنظر می رسد که در نوع عقيدۀ ايشان برای مقولاتی همچون پای بندی به خاک و وطن و ميهن و «من آنم که ابوعلی سينا دانشمند بود» جائی وجود ندارد. خوب، آيا بهتر نيست خيال همه را راحت کنند و اصلاً با دانش و تبحری که در زبان انگليسی دارند مقالاتشان را برای آنانی بنويسند که قدر سخن ايشان را می دانند؟" علاوه بر خشمی که در این کلمات هویدا است، این نوشته انسان را یاد مقطعی از تاریخ معاصر ایران می اندازد. (علیرعم اینکه آقای نوری علا معتقدند من به تاریخ بی توجهم!) چند سال پیش از انقلاب، و شنیدن صدای انقلاب مردم توسط محمد رضا شاه، وی به تمام کسانی که حاضر نبودند به حزب رستاخیز بپیوندند، گفت که از ایران بروند. با لحنی تلطیف شده تر، ما اینجا یک نمونه از تکرار تاریخ ایران را شاهدیم. از نظر ایشان چون من حس ناسیونالیستی و وطن پرستی ندارم، چون انسان و انسانیت و نه ملت و ناسیونالیسم نقطه عزیمت و حرکت ام در زندگی است، "چون میگویم من آنم که مارکس یک فیلسوف و انقلابی آزادیخواه بود" با تندی توصیه می کنند که به ایران کاری نداشته باشم. دقیقا این نحوه برخورد بعنوان یکی از بروزات زشت و احساس تملک پوچ ناسیونالیستی است که من کمونیست را از ناسیونالیسم بیزار می کند. ایشان چون ناسیونالیست هستند، بخود حق میدهند و احساس حق بجانبی میکنند. آنقدر احساس صاحب ملکی میکنند که به منی که تازه متولد ایران هم هستم و به فارسی نیز سخن میگویم، توصیه کنند که بجای دیگری بروم. وای اگر یک انسان متولد افغانستان بخود اجازه دهد و نقدی به ناسیونالیسم عظمت طلب ایران کند! با او چه خواهند کرد؟ آیا آنگاه برای سیاستی که افعانستانی الاصل ها را بار کامیون می کند و بزور از ایران بیرون می اندازد هلهله نمی کشند؟ آیا با همین استدلال ناسیونالیسم آمریکایی هم حق ندارد که منقد سیاست های دولت متبوع اش، منقد تاریخ مملو از سرکوب و کشتار و تبعیض "وطن اش" را از آمریکا بیرون بیاندازد؟ بنظر من چرا! در این صورت فقط باید گفت: "آنچه عوض دارد، گله ندارد." ایشان نیز متاسفانه مانند بسیاری از ناسیونالیست ها برای اینکه بتوانند، خواننده مطلب خود را خوب تهییج و متقاعد کنند، به مقدار زیادی تحریف متوسل شده اند. من در مقاله ام نوشته ام که "تاریخ ایران مملو از سرکوب های دهشتناک پادشاهی است." این جمله به ایشان گران آمده است و من را به بی اطلاعی از تاریخ متهم کرده اند. و بعلاوه این جمله را به اینصورت تعبیر کرده اند که من مردم ایران را "آدم حسابی" نمیدانم، و این عبارت را در گیومه هم گذاشته اند تا تعلق آن را به من دو پشته محکم کنند. آقای نوری علای عزیز! شما که ادیب هستید و معانی این علائم را خوب می دانید. آیا این جعل و افترا نیست؟ من را متهم میکنند که مردم ایران را "بی پدر مادر و خون آشام" می نامم. خوب است که این مقاله موجود است. در این مقاله یک کلام توهین و بی احترامی به مردم ایران روا نشده است. فقط به یک حقیقت ثبت شده در مورد تاریخ پادشاهی و سرکوب و ستم شاهانه ایران اشاره شده است. ایشان برای اینکه بتوانند به ادبیات ضد کمونیستی شان گوشت و پوستی بدهند به تحریف و ببخشید که باید بگویم به دروغ متوسل شده اند. این کاری بسیار ناپسند است و من اطمینان دارم که ایشان خود از زشتی این عمل آگاهند. خوشبختانه این تحریفات و این ادبیات ضد کمونیستی در مورد من و کمونیسم کارگری  در جامعه ایران کارساز نیست. مردم کمونیسم کارگری را می شناسند. از سوابق مبارزات و فعالیت های شبانه روزی ما برای آزادی و برابری، برای ساختن یک دنیای بهتر که نه تنها فقر و نابرابری و تبعیض را ریشه کن می کند، بلکه حرمت و احترام واقعی و انسانی را به تک تک انسان ها باز می گرداند، مطلع هستند. می دانند که تا چه حد رفاه و آسایش و حرمت و احترام تک تک انسان هایی که نه فقط در ایران، بلکه در کل کره ارض زندگی می کنند برای ما ارزشمند است. کمونیسم کارگری یک پدیده معرفه و شناخته شده در جامعه ایران است. بسیاری از شخصیت های این جنبش نیز برای مردم چهره هایی آشنا هستند. این تحریفات نمی تواند تصویر ما را خدشه دار کند. بلکه تاثیر وارونه دارد، نویسنده آن را در مقابل مردم شرمنده و خجلت زده می کند. جالب است که ایشان درست در شرایطی که دنیا ادبیات ضد کمونیستی اش را بایگانی کرده است و هر روز حتی در راست ترین نشریات از رجعت به مارکس سخن می گوید، به تکرار این ادبیات نخ نما و پاخورده متوسل شده اند. آیا باز باید به ادبیات ایرانی افتخار کنم؟ یا با استناد به خود ایشان این عقب ماندن از تاریخ و زمانه را به حساب "خرد ایرانی" بگذارم؟ من در مقاله ام پرسیده ام که آخر "خرد ایرانی" دیگر چه پدیده ای است؟ مگر خرد هم ملیت دارد؟ ایشان برافروخته شده اند و در دفاع از "خرد ایرانی" در یک چاه راسیستی خود کنده فرو افتاده اند:   "ایشان ... غافلند از اينکه اگر خرد چيزی در حدود «روش راه بردن عقل» باشد، آنگاه هر فرهنگ و هر ملتی در طول تاريخ خود روشی را با آزمون و خطا پرداخته و بکار برده است. و اين تقصير من نيست اگر، مثلاً، خدای اعراب باديه در 1400 سال پيش خدای معجزۀ موسوی و شق القمر نبوی بوده است و خدای فردوسی ما ـ که از قول تاريخی دو هزار ساله می نوشته ـ «خداوند جان و خرد» نام داشته است. می گوئيد ما نبايد به اين بنازيم و بايد هميشه بياد داشته باشيم که ملتی خرافات زده و تا گلو در مذاهب بی خردانه فرو رفته هستيم؟" این عین ناسیونالیسم است. راسیستی است؟ بله. برتری طلبانه است؟ مسلما. فخر فروشی توهین آمیز به مردم عرب، یکی از سنت های دیرینه و تاریخی ناسیونالیسم ایرانی است. در اینجا ادب رعایت شده است و به مردم عرب فقط با صفت "اعراب بادیه"  اشاره شده است و صفات زشت و موهنی که در محافل خصوصی نثار مردم عرب میشود مورد استفاده قرار نگرفته است. این روش برافروخته، من را به یاد معلم تاریخ سال های آخر دبیرستان انداخت، که چگونه با دهان کف کرده مردم عرب را تحقیر میکرد و با رگ های ورم کرده در گردن از افتخار ناسیونالیسم ایرانی سخن میگفت. ناسیونالیسم از هر نوع آن پدیده ای زشت و ضد انسانی است. در افراطی ترین شکل هیتلر و کوره های آدم سوزی و پاکسازی قومی از نوع بالکان آخر قرن بیست را ببار می آورد، در اشکال تلطیف شده تر و یا در زمانی که بر مسند قدرت و تهاجم و تجاوز ننشسته است، راسیسم و برتری طلبی ملی – نژادی را تحویل جامعه بشری میدهد. در دنیای امروز، حداقل در دنیای غرب، که سالها مبارزه ضد نژاد پرستی را تجربه کرده است، اگر شما بعنوان یک مورخ و ادیب ایرانی در یک کلاس دانشگاهی با این جملات درباره تاریخ ایران و هویت ایرانی تدریس کنید، مطمئن باشید که دانشجویان بسیاری از کلاس تان بعنوان اعتراض بیرون خواهند رفت و با شکایت به رئیس دانشگاه خواهان جایگزینی تان خواهند شد. اما این کلمات به فارسی و برای یک مخاطب معین نوشته میشود. پس باکی نیست. همانگونه که در رویاها و توهمات میتوان تاخت و تاز کرد، با این زبان و برای این مخاطبین هم میتوان به افتخارات و "خرد" ایرانی بالید. نوشته آقای نوری علا در تلاش برای باد کردن احساس افتخار ملی و ناسیونالیستی ایرانی از تحریف پا را فراتر می گذارد و به افسانه نگاری می رسد. اگر بخش های دیگر نوشته شان یاد معلم تاریخ دوران دبیرستان را در ذهنم زنده کرد، نقل قول زیر قصه های شیرین مادر بزرگ را بیادم آورد، البته با همان نگرش سنتی و مردسالارانه مادر بزرگ پیر. و جالب اینجاست که حتی در کودکی از مردسالاری مادر بزرگ دوست داشتنی خشمگین می شدم. اما در مورد دوست گرامی آقای نوری علا که تصور می کردم مدرن اند و امروزی راستش نمیدانم چه بگویم: "من براستی نمی دانم ملت ايران با خانم ماجدی چه بدی کرده که ايشان، در مقام ميراثی خود در رهبری حزب کمونيست کارگری، علاقه دارند کارگران ايران از زير بوته در آمده باشند و بياد نياورند که روزگاری در سرزمين شان ـ مطابق اسناد ترديد ناپذير تاريخی ـ کارگران زن و مرد يک سان حقوق می گرفتند، مرخصی بارداری و بيماری داشتند، برای بچه هاشان مهد کودک فراهم بود، و حقوق ماهانه شان هيچگاه عقب نمی افتاد. و يا آيا عيبی دارد اگر آقای اسانلو (که معلوم نيست از کی ملک طلق حزب کمونيست کارگری شده است) آگاه شود که اگر در عصر ديگری در ايران بدنيا آمده بودند کسی ايشان را، به جرم بيان خواست های کارگری، زبان نمی بريد و به شکنجه دچار نمی کرد؟" اول به این نکته بپردازیم: "ایشان، در مقام میراثی خود در رهبری حزب کمونیست کارگری." خیلی فکر کردم که این جمله معترضه در این وسط چه نقشی دارد. آقای نوری علا با چه نیتی این عبارت را در اینجا پرتاب کرده اند؟ آیا صرفا از روی خشم و عصبانیت ناسیونالیسم زخم خورده خواسته اند بشکلی بچه گانه تلافی کنند؟ راستش فرقی نمی کند. این هم بیانگر "خرد ایرانی" است. "خرد ایرانی" ظاهرا عادت ندارد زنی را در رهبری یک حزب ببیند. لذا زمانی که با این پدیده روبرو می شود، باید به سبک تاریخی – سنتی دست پدر، برادر یا همسر را در کار ببیند. ایشان همسر مرا می شناسند. مطلعند که منصور حکمت، همسر من بوده است. این کلمه "میراثی" قرار است بشکلی ظریف نظریات مردسالارانه ایشان را عیان کند. من از نوجوانی با مرد سالاری جنگیده ام. یک علتی نیز که به تاریخ و سنن و ارزشهای ایرانی افتخار نمی کنم، همین ضدیت و دشمنی آشتی ناپذیرم با مردسالاری است. باید با مردسالاری در تمام اشکال اش مبارزه کرد. این هم یکی از آن بروزاتی است که باید افشاء و طرد شود. این شرق زدگی است و یکی از خصوصیات مهم آن زن ستیزی است. ترکیبی از تاریخ و سنت ایرانی و مذهب اسلام. اما من بخود اجازه نمیدهم که به روش آقای نوری علا ایشان را با مردان حکومت اسلامی، خامنه ای، احمدی نژاد و خلخالی و آخوند سر محله بچگی شان مقایسه کنم. این کار را بسیار زشت و ناپسند می دانم. مقابله به مثل نیز، در نظرم، روشی بچگانه است. راستش آنچنان این عمل ایشان زشت و کریه است که حتی پاسخ به آن را دون شان خود می دانم. فقط باید بگویم که بشدت متاسفم و از ایشان انتظار بیش از این داشتم. دوم به افسانه "کارگر در سرزمین عجایب" آقای نوری علا نگاهی بیاندازیم. اگر متولد ایران نبودم و سنی ازم نگذشته بود و یا واقعا آنطور که آقای نوری علا تلاش میکند جلوه دهد، از تاریخ بی اطلاع بودم، با هیجان می پرسیدم، در چه زمانی در ایران کارگر زن و مرد از حقوق برابر برخوردار بوده اند و نیز از حقوق دیگری که ایشان نام می برد؟ در چه زمانی کارگر حق تشکل، اعتصاب و اعتراض داشته است؟ لابد منظور شان دوران سلطنت محمد رضا شاه پهلوی است؟ چون تاریخا در دوران دیگری بغیر از آن، سیستم اقتصادی –سیاسی حاکم بر جامعه امکان نمیداده است که از حقوق دوران بارداری و مهد کودک و امثالهم صحبت کنیم. آنگاه چرا ناراحت میشوند وقتی گفته میشود دوستان ناسیونالیست ما نوستالژی رژیم گذشته را دارند؟ ما ایشان را سلطنت طلب ننامیدیم. از رژیم گذشته در بنیاد آن صحبت کردیم. رژیم گذشته با تاج یا بی تاج. تفاوت ماهوی ندارد.

و بالاخره، این لحن از بالا و معلم وار برای آقای اسانلو را دیگر چه چیزی توجیه میکند؟ ایشان با لحنی از آقای اسانلو صحبت می کنند که گویی با یک بچه دبستانی طرفند که باید از آقای نوری علا تاریخ بیاموزند. آیا این لحنی نیست که کارفرمای "مهربان" در مقابل کارگر استفاده می کند؟ اگر آقای اسانلو بجای کارگر، دکتر یا مهندس یا تیمسار بود هم، همین لحن استفاده می شد؟ باید بگویم که تمام نگرش عقب مانده ای که در این یک پاراگراف عیان شده است، از محصولات ذاتی ناسیونالیسم، بویژه از نوع ایرانی آن است. باز می پرسید، چرا کمونیسم از ناسیونالیسم بیزار است؟ یک پاسخ کوتاه: برای اینکه کمونیسم پیشرو، انسان دوست، برابری طلب و آزادیخواه است. برای اینکه کمونیسم با هرگونه تبعیض و نابرابری اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مخالف است. به همین دلیل ساده. ایشان در نوشته شان سوالی مطرح کرده اند. پرسیده اند که خصومت ما با چیست؟ ناسیونالیسم، ناسیونالیسم عظمت طلب، یا ناسیونالیسم قومى؟ با هر سه. ما با هر نوع ناسیونالیسمی مخالفیم و آن را با انسانیت مغایر می دانیم. اما چرا از اصطلاح ناسیونالیسم عظمت طلب استفاده کرده ایم. در ایران ما با دو نوع ناسیونالیسم روبرویم. ناسیونالیسم قومی و عظمت طلب. ناسیونالیسم قومی، بطور مثال به ناسیونالیسم کرد گفته می شود. در مقابل این ناسیونالیسم، ناسیونالیسم عظمت طلب، ناسیونالیسمی است که در مقابل ناسیونالیسم قومی چکمه بپا میکند. ما با هر دو ناسیونالیسم مخالفیم، در عین حالیکه علیه ستم ملی نیز مبارزه می کنیم. در برنامه یک دنیای بهتر این مقوله را توضیح داده ایم. (برای آشنایی با و درک بیشتر موضع ما به نوشته منصور حکمت، "ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری" در جلد 8 مچموعه آثار یا به سایت www.m-hekmat.com رجوع کنید.) و بالاخره ایشان می پرسند که اگر "حزب ايشان بر مسند قدرت قرار گيرد لابد قصد دارد چيزی مثل «اتحاد جماهير شورائی ايران» را برقرار نمايد. در آن صورت چه چيزهائی «ايرانيت» اين حکومت را تعيين می کند و آيا ايشان به کسی اجازه خواهد داد که به ديدار آرامگاه کورش برود و يا منشور حقوق بشر او را گرامی بدارد. آيا حکومت شورائی ايشان سد سيوند را که می رود تا آرامگاه کورش به مخروبه تبديل کند خراب خواهند کرد يا آن را به همان بهانه ها که حکومت اسلامی اقامه می کند برقرار نگاه خواهند داشت؟" برنامه ما روشن و مستند است. ایشان میتوانند از روی سایتwww.wupiran.net برنامه یک دنیای بهتر را دریافت و مطالعه کنند. باید بگویم که کمونیسم کارگری تنها جریانی است که برنامه بسیار روشن و دقیق با یک لیست بلند از مطالباتی که در عمل حکم قانون مدنی، کار و کشوری دارد را تدوین کرده است. ما هیچگاه اعلام نکرده ایم که قصد تشکیل "اتحاد جماهیر شورایی ایران" را داریم. حکومتی که ما خواهان استقرار آن هستیم، جمهوری سوسیالیستی است. در این نظام هر انسانی آزاد است که به هر چه میخواهد بیاندیشد و اعتقاد داشته باشد. از آزادی بی قید و شرط ابراز وجود، بیان و تشکل برخوردار است. هر کس می تواند به هر محلی که علاقمند است سفر کند، آرامگاه کورش، حرم معصومه در قم یا رضا در مشهد، تصمیم شخصی فرد است. جمهوری سوسیالیستی قصد خراب کردن هیچیک از آثار باستانی را ندارد. مخالفتی با این آثار ندارد و آن را بخشی از تاریخ بشر می داند. البته بدیهی است که من از حالا نمیتوانم برای جمهوری سوسیالیستی تصمیم بگیرم. ارگان های تصمیم گیرنده در جمهوری سوسیالیستی حتما در مورد تک تک آثار باستانی و چگونگی حفاظت آنها با در نظر گرفتن شرایط روز تصمیم خواهند گرفت. اما اگر من نقشی داشته باشم، حتما از حفظ و ترمیم این آثار دفاع خواهم کرد. ضمنا آقای نوری علا نیز می توانند سازمان شان را در خود ایران ایجاد کنند و از پاسارگاد و کلیه آثار باستانی دفاع کنند.*

 

اولين بار در شماره ٧۴ نشريه يک دنياى بهتر در تاريخ ۵ نوامبر ٢٠٠٨- ١۵ آبان ١٣٨٧ منتشر شد.